🔘تلنگر معلم سر كلاس به يكی از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو را بخوان بچه زد زير گريه و گفت نمی توانم آقا معلم معلم پرسيد چرا بچه پاسخ داد آقا پدرم اين صفحه را از كتابم پاره كرده معلم بر آشفت و جويا شد به چه دليل پسره با لحنی لرزان گفت آقا معلم پدرم چوپان است از خواندن اين درس سخت خشمگين شد و رو به من گفت من و پدرم و پدر بزرگم و بسياری از پيامبران چوپان بوديم و هيچ پيامبری دروغگو نبوده است اما يك نفر در ده ما پيدا شد و گفت به من رای بدهيد تا برای شما مدرسه بسازم خانه بهداشت درست كنم به روستا جاده كشی كنم و برای فرزندانتان شغل ايجاد كنم ما هم باور كرديم و به او راي داديم و آقا شد نماينده ی ما و به هيچيك از حرف هايش هم عمل نكرد و جواب سلام مان را هم نمی دهد به معلمت بگو اين صفحه را پاره كردم تا به جای چوپان درغگو درس جديد نماينده دروغگو را تدريس كند 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده