🖤 | ما با غم شما خوش"حال" می‌شویم ▪️ تکیه‌ها که به پا می‌شدند. پرچم‌ها و کتل‌ها را که عمود می‌کردند‌. وقتی سر هر کوچه گلدان و چراغ زنبوری می‌گذاشتند. وقتی دانه‌های اسپند جلوی هر دسته غم دلشان می‌ترکید و خودشان را به آب و آتش می‌زدند. وقتی ما با دیدن گوسفندهای بسته به تیرهای چراغ برق هیجان‌زده می‌شدیم. وقتی با دیدن هیبت‌ علم‌های چند تیغه هر دسته شگفت‌زده‌مان می‌کردند. وقتی گوش‌های‌مان را برای شنیدن صدای طبل‌ها و سنج‌ها از راه دور تیز می‌کردیم. وقتی کاممان سر هر ایستگاه صلواتی با شیر و شربت شیرین می‌شد. وقتی به رسم باباهایمان با صدای شعرها و نوحه‌های شما سینه می‌زدیم و می‌خواندیم.... بزرگترها می‌گفتند همه این کارها برای این است که ما "عزا" داریم. مدت‌ها فکر می‌کردم "عزا" داشتن چه چیز خوبی است. دوست داشتم همیشه "عزا" داشته باشم. آن وقت شیر و شربت و دورهمی و طبل و سنج و نوحه هم داشتم. عزایی که داشتنش شوق و ذوق و شادی می‌انداخت توی دل بچه‌های چهار پنج ساله هم سن و سالمان. ‌ ▪️ حتی بعدترها که بزرگ شدم و راز اشک‌های مادرم در اتاق‌های تاریک را فهمیدم. درست وقتی بغضم شکست و استخوان سبک کردم باز هم عزای شما تنها عزایی بود که هیچ وقت غمگینم نکرد. عزایی که سال به سال فکر می‌کنم برای داشتنش در روزهای ناامیدی خوشبخت‌ترینم. یک عزای هزار ساله‌ که آدم‌بزرگ‌ها از غمش خوش‌ "حال" می‌شوند و بچه‌های چهار پنج ساله برای داشتنش ذوق می‌کنند و یواشکی توی دلشان جشن می‌گیرند؛ حتی اگر انقدر بزرگ نشده باشند که راز روضه‌ها، اشک‌ها و اتاق‌های تاریک را فهمیده باشند. ✍️ نویسنده: رویاسادات هاشمی @TebyanOnline