🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: سپس بار دیگر، به امیـــــد هدایتــــے، رو به آن ها مےگوید: سوگند ڪه هرگز دوست ندارم خونــــے از شما بر زمین بریـــزم. قاتل فرستــــاده تحویـــــل بدهیـــد و این غائله را ڪنید. اما تعداد زیادے از آن ها یڪ صدا پاسخ مے دهند: ما او را ڪشتیم! تـــــــــو را نیز خواهیــم ! علـــے به عده اے ڪه سڪوت ڪرده اند و با دیگران همصـــدا نشده اند، نگاه مےڪند؛ ڪورسوے امیدے براے هدایت آنان به چشم مے آید. علــــے تیر ترڪش مدارا و درنگ و مهـــلت را رهـــا مےڪند. پرچــــم امان را به دســـت ابو ایوب انصارے مے دهد و به او مےگوید این پرچــم را به اهتراز در آور و از آنان بخواه هرڪس ڪه مایل است، بدان پرچــــم پناه جوید و راه خود را جدا نمایـــد. ابو ایـــوب بانگ مےزند: اے بندگان خــــدا! هر ڪس از شما نه قتلــے ڪرده و نه معتـــرض ڪسے شده، زیر این پرچــــم در آید تا در باشد و هر ڪس از شما به ڪوفــــه برگردد و از این جماعـــت بیرون رود، در امـــان است. درست بیندیشید و با لجاجـــت و براے هیچ، فرزندان خود را يتيـــم و همسرانتان را بےشوے نگردانید. سڪوت سنگین بر سپاه خوارج سایه مےاندازد. لحظــــه، لحظــه ے تصمیم گیرے است. ناگهـــان پیرمردے از میان جمعیت راه باز مےڪند، جلو مے آید و مےگوید: به خــدا قسم نمےدانم به چه باید با علــــے بجنگــم. مــن و قبیلـــه ام اعلام بےطرفــے مےڪنیم و از این جنـــگ ڪنار مےڪشیم و به ڪوفه باز مے گردیم. ناگهــــان حدود پانصـــد نفر از خوارج جدا مے شوند و بدون اینڪه حرفی بزنند یا به ڪسے نگاه ڪنند، راه ڪوفه را در پیش مےگیرند. ✨ ... ☘@chaharrah_majazi