دو شمشیر سیدی بود که او را ناصری می گفتند پس قصد حج کرد، چون به بغداد رسید به زیارت جنید رفت و سلام کرد. جنید پرسید: سید! اهل کجایی؟ گفت: از گیلان گفت: از فرزندان کیستی؟ گفت: از فرزندان امیرالمؤمنین علی . گفت: پدر تو دو شمشیر می زد؛ یکی با کافران و یکی با نفس. ای سید که فرزند اویی! از این دو کدام را کار فرمایی؟ سید چون این بشنید بسیار گریست. گفت: ای شیخ مرا به خدای ره نمای. شیخ گفت: این سینه تو حرم خاص خداست تا توانی هیچ نامحرمی را در حرم خاص راه مده. سید گفت: تمام شد. تذکره الاولیاء ص 432 🔺کانال تذکرة الاولیاء @tezkar