۱۲۱ ✍ خانومم! پارتی بازی ممنوع متن خاطره مدرسه ای که در آن تدریس می‌کردم، نزدیکِ حرمِ حضرت عبدالعظیم(ع) بود. فشار زیادی را تحمل می کردم. باید اول صبح بچه‌ها رو آماده می کردم. حسین و محمد رو می‌ذاشتم توی مهد کودک، و سلما رو با خودم می‌بردم مدرسه. از خانه تا محل کار هم ۲۰ کیلومتر می رفتم و ۲۰ کیلومتر بر می گشتم. یه روز به عباس گفتم: تو رو خدا حداقل کاری کن تا مسیرم یه کم کمتر بشه... عباس با اینکه می‌تونست، اما این کار رو نکرد و گفت: اونایی که پارتی ندارن پس چیکار کنن؟ ما هم مثل بقیه. ما هم باید مثل مردم این سختی‌ها رو تحمل کنیم. 📌خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی 📚منبع سالنامه یاران ناب ۸۹ به نقل از همسر شهید @thaghlain 🌹