🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 🔸🔸🔸🔸 🔸🔸🔸🔸🔸🔸 📌 (نگاهی نو به حماسه ) 🔖قسمت شصت و نهم 🦋پروانه های عاشق 🗣اللَّه اکبر، اللَّه اکبر! صدای اذان صبح در دشت کربلا طنین‌انداز می‌شود. امام حسین علیه السلام همراه یاران خود به نماز می‌ایستد. نماز تمام می‌شود و امام دست به دعا برمی‌دارد: 🌹«خدایا! تو پناه من هستی و من در سختی‌ها به یاری تو دل خوش دارم. همه خوبی‌ها و زیبایی‌ها از آن توست و تو آرزوی بزرگ من هستی.» سپس ایشان برمی‌خیزد و رو به یاران خود می‌گوید: 🔷«یاران خوبم! آگاه باشید که شهادت نزدیک است. شکیبا باشید و صبور، که وعده خداوند نزدیک است. یاران من! به زودی از رنج و اندوه دنیا آسوده شده و به بهشت جاودان رهسپار می‌شوید.» همه یاران یک صدا می‌گویند: 👈«ما همه آماده‌ایم تا جان خود را فدای شما نمایید.» با اشاره امام، همه برمی‌خیزند و آماده می‌شوند. ◽امام نیروهای خود را به سه دسته تقسیم می‌کند. 💢دسته راست، دسته چپ و دسته میانه. زُهیر فرمانده دسته راست و حَبیب بن مظاهر فرمانده دسته چپ لشکر می‌شوند و خود حضرت نیز، در قلب لشکر قرار می‌گیرد. 🔷پروانه‌ها آماده‌اند تا جان خود را فدای شمع وجود امام حسین علیه السلام کنند. 🚩امام پرچم لشکر را به دست برادرش عبّاس می‌دهد. او امروز علمدار دشت کربلاست. امام، اکنون دستور می‌دهد تا هیزم‌های داخل خندق را آتش بزنند. 💎سواری به سوی لشکر امام می‌آید. او همراه خود شمشیری ندارد. اما در دست او نامه‌ای است. خدایا، این نامه چیست؟ او جلو می‌آید و می‌گوید: 📜«من نامه‌ای برای محمّد بن بَشیردارم. آیا شما او را می‌شناسید؟» 🏷محمد بن بَشیر از یاران امام است که اکنون در صف مبارزه ایستاده است. نگاه کن! محمّد بن بَشیر پیش می‌آید. آورنده نامه یکی از بستگان اوست. ⁉سلام می‌کند و می‌گوید از من چه می‌خواهی؟ 🔹- این نامه را برای تو آورده‌ام. 🔸- در آن چه نوشته شده است؟ 🔹- خبر رسیده پسرت که به جنگ با کفار رفته بود، اکنون اسیر شده است. بیا برویم و برای آزادی او تلاش کنیم. 🔸- من فرزندم را به خدا می‌سپارم. 🎗امام حسین علیه السلام که این صحنه را می‌بیند، نزد محمّد بن بَشیر می‌آید و می‌فرماید: «من بیعت خود را از تو برداشتم. تو می‌توانی برای آزادی فرزند خود بروی.» 😔چشمان محمّد بن بَشیر پر از اشک می‌شود و می‌گوید: «تو را رها کنم و بروم. به خدا قسم که هرگز چنین نمی‌کنم.» ‼نامه‌رسان با ناامیدی میدان را ترک می‌کند. او خیلی تعجّب کرده است. زیرا محمّد بن بَشیر، پسر خود را بسیار دوست می‌داشت. او را چه شده که برای آزادی پسرش او نمی‌داند که محمّد بن بَشیر هنوز هم جوان خود را دوست دارد. امّا عشقی والاتر قلب او را احاطه کرده است. او اکنون عاشق امام حسین علیه السلام است و می‌خواهد جانش را فدای او کند. 💠ادامه دارد.... ✍🏻مهدی خدامیان آرانی @tmersad313 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 🔸🔸🔸🔸 🔸🔸🔸🔸🔸🔸