👊کانال تنگه مرصاد💥
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت نود و دوم معنى اين تكبير اين بود كه باز اين ها شرو
قسمت نود و سوم آخر ديماه ٩٢ بود.... خسته و خمير و بى خواب از دريافت خبر شهادت محمودرضا در شب قبل ، خودم را رسانده بودم تهران.... پدر هم رسيده بود .چه رسيدنى !! جلسه اى براى تصميم گيرى در مورد جزئيات مراسم تشييع پيكر محمودرضا و تعيين محل دفن پيكر (تهران يا تبريز) با حضور فرماندهان مستقيم محمودرضا و نماينده ی آقا در نيروى قدس و چند تا از همسنگرها و آشناها در خانه ی پدر خانم محمودرضا برقرار بود.... موبايل پدر يكريز زنگ ميخورد.... مادر بود از تبريز ؛ نگران وضعيت محمودرضا بود كه در راه بازگشت از مأموريت از يكى از شهرهاى جنوب ، تصادف كرده بود و پايش شكسته بود.... يعنى اين طور گفته بوديم به مادر...!! پدر ، مدام در جواب مادر می گفت آمده تهران محمودرضا را ديده و طورى نيست.... ولى از نگرانى مادر چيزى كم نمى شد.... بنده خدا پدر مستأصل شده بود.... بعد از جلسه آمديم توى كوچه ، پدر يک بار ديگر توى كوچه جواب تلفن مادر را داد . بعد تلفنش را داد به من كه به مادر زنگ بزنم و به او اطمينان بدهم كه حال محمودرضا خوب است.... پدر معتقد بود حالا كه كسى پيش مادر نيست وقتش نيست كه خبر را به او بدهيم.... راوی : برادر شهید .... @tmersad313