👊کانال تنگه مرصاد💥
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت صد و دوازده بعد از شهادتش دو جا عمیقا در مقابلش بیچ
قسمت صد و چهارده 🌷تهران که بود، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف می‌رفت. بقول همسر معززش، بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود! گاهی که با هم بودیم نگرانش می شدم؛ دیده بودم که پشت فرمان، گوشیش چقدر زنگ می‌خورد. همه‌اش هم تماس‌های کاری. چند باری خیلی جدی به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن؛ خطرناک است! ولی بخاطر ضرورت‌های کاری انگار نمی‌شد. گاهی هم خیلی خسته و بی‌خواب بود اما ساعت‌های زیادی پشت فرمان می‌نشست. با این همه، دقت رانندگیش خیلی خوب بود، خیلی. من هیچوقت توی ماشینش احساس خطر نکردم. همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول می‌راند. لااقل دفعاتی را که با هم بودیم این طور بود! یکی از همرزمانش می‌گوید: «من بستن کمربند را از محمودرضا یاد گرفتم. توی سوریه هم که رانندگی می‌کرد، تا می‌نشست کمربند را می‌بست. یک بار در سوریه به من گفت: محسن! می‌دانی چقدر مواظب بوده‌ام که با تصادف نمیرم؟!» راوی:برادر شهید @tmersad313