زیر پله رو گچ کرد دخترم تو اتاق کنار کامپیوترش بود رفت کنارس روسیدش گفت نگار جون مواظب مادرت و داداش کوچیکت باش من برم سوریه این دفعه شهید میشم من تو اتاق بودم با شنیدن این حرفها رفتم تو اتاق گفتم باز چی میگی محمد خندید و گفت دارم وصیت میکنم دستی سر پسرم محمدجواد کشید و بوسید گفت مرد خونه از این به بد پسره باباست نگاهش کردم گفت میرم شهید میشم یه کبوتر سفید میشم میام لب بوم بهم سنگ نزنید با خنده آمدم از اتاق بیرون و رفتم تو آشپزخونه محمد و بچها تو اتاق عکسای کامپیوتر نگاه میکردن