برایت مثل باران می چکم امروز و فردار ا
سراغم را نمیگیری رها کردی مگرما را ؟
میان شعله های چشمهایت آرزو کردم
بسوزم تا که محبوبم ببیند شوق عنقا را
درون جدولی از اینهمه ابهام میترسم
بیا و با نگاهی ساده کن حل معما را
در آن باغ بنفش پشت پلک مثل پاییزت
چه زیبا دیده ام پروانه های در تماشا را
اگر از من بپرسی دوستت دارم ؟ بگویم که
همان قدری تو را که ، ماهی لب تشنه دریا را
به زیتون زار چشمانت قسم مشتاق بر صلحم
بیا اعلام کن با خنده ای پایان دعوا را
اگر پرسند از من عشق بهتر هست یا ثروت؟ به عشقت می نویسم بهترین انشای دنیا را
تو گاهی مثل خورشیدی و گاهی موجی از دریا
چه خوشبختم که دیده چشم من خورشید و دریا را
لبی شیرین تر از انجیر و چشمی بانمک داری
نمک می خواهم و انجیر شیرین ِمربا را
عزیز مصر هستی و منم آواره ای عاشق بیا قدری مدارا کن تو احوال زلیخا را
زینب حسامی