دو خوانش غزل ۲۹۶ حافظ.mp3
4.89M
غزل شمارهٔ ۲۹۶     طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف گر بکشد زهی طرب ور بکشد زهی شرف طرف کرم ز کس نبست این دل پر امید من گر چه سخن همی‌برد قصه من به هر طرف از خم ابروی وی ام هیچ گشایشی نشد وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف ابروی دوست کی شود دستکش خیال من کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف من به خیال زاهدی گوشه‌نشین و طرفه آنک مغبچه‌ای ز هر طرف ره زندم به چنگ و دف بی خبرند زاهدان نقش بخوان ولاتقل مست ریاست محتسب باده بده ولاتخف صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف من به کدام خوشدلی می خورم و طرب کنم کز پس و پیش خاطرم لشکر غم کشیده صف حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به عشق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف