✍گنجشکی به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسی‌ام بود طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا در جواب گفت: 🔸ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخواستی! 🔹مردی به قصرها و خانه‌های زيبا می نگريست. به دوستش گفت: وقتی اين همه اموال رو تقسيم میکردند ما كجا بوديم؟ دوست او دستش را گرفت و به بيمارستان برد و گفت: وقتی اين بيماری‌ها رو تقسيم میکردند، ما كجا بوديم؟ 🔸خدايا حُکم و حِکمت در دست توست! واسه داده ها و نداده هات شُكر با ما در طلوع همراه باشید https://eitaa.com/tofirmo 🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻