🟩 کارهای خدایی پیرمردی هر روز توی محله، پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد؛ روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش. پسرک کفشا رو پوشید و با خوشحالی رو به پیرمرد کرد و گفت: ببخشید، شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت: نه پسرجان. پسرک گفت: پس حتماً دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم... 🌸 دوست خدا بودن سخت نيست. 💐💐💐