مگر نه اینکه عاشقی کردن بدون سماجت میسّر نیست؟ سرم را به زیر انداختم؛ و چشمانم شاهد گام‌های لرزانم شد. مستقیم رفتم سر قرار و بست نشستم دو زانو، در اوجِ استیصال و درماندگی... خیره به آدم‌های خوشحالی که از در بیرون می‌آیند، دستِ پُر. حالا لبریزِ از حسرتم؛ ولی خود‌کرده را تدبیر چیست؟ مدام زیر لب تکرار می‌کردم: «در سینه دلم گم شده تهمت به که بندم؟ غیر تو کسی راه در این خانه ندارد!» صدای پیامک: «کجایی عزیزم؟» من: «صحن انقلاب، درست زیر تابلویِ "گم‌شدگانِ حرم"» و هنگامه‌ی وداع، آرام زمزمه می‌کردم: «دلِ من گم شده، گر پیدا شد بسپارید امانات رضا (ع) و اگر از تپش افتاد دلم ببریدش به ملاقات رضا (ع)» @tollabolkarimeh 🌷