آقا جان، که تازه نمازش را شروع کرده بود، به جای اینکه به مهر یا قبله نگاه کند، مدام داشت به مسیر حرکت من نگاه می‌کرد و همین که حدس زد میخواهم دوچرخه‌ام را بردارم بلند گفت: «الله اکبر.» از تشر زدنش فهمیدم نباید با دوچرخه‌ام بروم. با دست اشاره کرد صبر کنم. نمیدانم این چه نماز خواندنی بود که داشت به همه کارهای خانه هم رسیدگی می‌کرد؛ چون تا صدای سر رفتن کتری هم آمد، باز سر نماز گفت: «الله اکبر.» تلفن هم که زنگ زد، اول گفت: « الله اکبر.» و بعد با اشاره دست و انگشت به من حالی کرد که اگر با او کار داشتند دو، نه، سه چهار دقیقه دیگر نمازش تمام می‌شود و وقتی فهمید مزاحم زنگ زده با صدای بلندتری گفت: «لا اله الا الله.» نماز آقا جان که تمام شد، گفت: «این وقت شب با دوچرخه خودت نریا! چراغ نداره. مال من بردار ... باز مزاحم بود؟ » بلافاصله گفتم: «ها ... فوری قطع کرد.» 📚آبنبات هل‌دار نویسنده: مهرداد صدقی @tollabolkarimeh 🌷