برای بار سوم تذکر دادم که نمازش را بخواند. بالاخره لب باز کرد و گفت :《خاله فقط یک ساعت از بسته‌ی اینترنتم مونده ،حیفه بزار چند تا آهنگ دانلود کنم.》 دستی بر سرش کشیدم و موهایش را نوازش کردم و گفتم:نگران حجم بسته‌ی ارتباط با خدا نیستی که هر لحظه داره کم میشه؟؟ خیره به چشمانم نگاه کرد و در یک حرکت گوشی‌اش را روی تخت رها کرد و آستین های لباسش را برای وضو گرفتن بالا برد. ✍️مریم سادات موسوی خواه نوشت کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید👇  ┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/1530134534C7bb56a0513