ای دلِ خسته ی من همدمِ ویرانی ها غرق شو غرقِ خودت غرقِ پریشانی ها زَرق و برق بدلیجات اسیرت نکند ماه را گم نکنی بینِ چراغانی ها جان به لب آمد و جانانِ جهان بازنگشت جان گرفتند ز بی جانی ما جانی ها خسته ام خسته از این بی عملی ها خسته خسته از حرف زدن ها و سخنرانی ها پینه دوزی به بَرَش رفت ولی ما عمریست غَرّه هستیم به این پینه ی پیشانی ها ماهمه غمزده و غمزه ی چَشمَش کافیست تا زشادی بشود پُر دلِ زندانی ها غم مخور یوسف گمگشته میاید ای دل این خبر را برسانید به کنعانی ها @toubaefaf