﷽
تا کى ز حرص سیم مس رخ طلا کنى
رو کوش در عمل که نظر کیمیا کنى
ملک جهان و هر چه در آن هست آنِ توست
لیک آن زمان که خویش خود تو آنِ خدا کنى
باللّه تو را بقاى ابد دست مى دهد
در راه حق چو هستى خود را فدا کنى
گفتند مار نفس بکش اى عجب که تو
این مار را بپرورى اژدها کنى
خشت است بالش آخر و خاکست بسترت
حالى اگر ز چرخ برین متّکا کنى
آخر به رهگذر فتدت سیم استخوان
گر صدهزار خانه زرّین بنا کنى
زان پیشتر که از تو علایق جدا شود
آن به که خویش دل ز علایق جدا کنى
حق مهربان تر از تو بود بر تو حیف نیست
بیگانه خویش را دل ز علایق جدا کنى
او خوانَدَت به خود تو گریزى به سوى دیو
ابلیس را بگیرى و حق را رها کنى.
صغیراصفهانی
(۳۹۹)هزار و یک نکته پیرامون
#حیاوعفاف
@toubaefaf