من خوب بلد‌ت بودم ، عطرت رو از بین هزار تا عطر دیگه حس می‌کردم ، چشمام ناخودآگاه بسته می‌شد و سَرم ، سَرم کج می‌شد سمتی که تو بودی ! دست‌خط‌هات رو اینقدر خونده و دیده بودم که دست خطم حتّیٰ شبیه دست‌خط تو شده بود ! صدات ، وقتی که با خمارترین حالتی که عاشقش بودم ، از چاووشی می‌خوندی پس زمینه‌ی مدام ذهنم بود ! خنده‌هات که هیچوقت خجالت دخترونه‌م اجازه نداد یه دلِ سیر دستمو بزنم زیر چونه‌مو نگاهش کنم دلیل زندگی اون روزهام بود ! سیاهی چشمایِ تو قشنگ‌ترین شبی بود که زندگی‌ش کردم ، جنگیدن برای هدفای تو هدفم بود ! امشب عکست رو دیدم ، نشناختمت ، صدات رو شنیدم ، به یاد نیاوردمت ، وقتی جایی اسمت رو می‌شنوم باید چند لحظه‌ای فکر کنم تا به یادم بیای ، اگه اسمت رو پایین نوشته‌های صفحه‌ی اول کتاب‌ها نبینم دست‌خطت رو یادم نیست ؛ حتّیٰ یادم نیست که تو اون کتاب‌ها رو بهم دادی ، انگار دیگه بلدت نیستم امّا ، امّا مطمئنم که هنوز عاشقتم ؛ چون من صدای قلبم رو می‌شناسم ، وقتی که یادم میاد کجای زندگیش بودی هنوز مثل اون وقت‌ها به در و دیوار می‌کوبه ! ذهنم تو رو یادش رفته امّا قلبم هنوز سخت عاشقه : )🌿🌚