هدایت شده از ذاکرین
من و خواهرم دو قلو بودیم خواهر بزرگتر از من شهناز ۱۴ سالش بود بابام بنا بود. یه کارگر افغانستانی داشت که چون در ایران کسی رو نداشت شبها میاوردش خونه، سرسفره با ما شام میخورد و پیش برادرهام میخوابید، همه فامیل بارها و بارها به پدر و مادرم اعتراض میکردند که یه پسر غریب مجرد رو تو خونه ای که دختر هست نمیارن، ولی پدر و مادرم میگفتن، نظیر پسر چشم پاک و خوبی هست تا اینکه برای خواهرم خواستگار اومد، یه دفعه نظیر غیبش زد و شهناز هم... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9