من تو روستا زندگی میکنم
چون سن ازدواجم گذشته بود مجبورم کردن
با یه مرد ساده لوح ازدواج کنم
همه میگفتن ساده هست خوبه و کاری و ...
همه چی خوب بود تا روزی که متوجه شدم شوهرم به من بی میل هست
شک کرده بودم نکنه پای زن دیگه ای در میون باشه
یک هفته زیر نظر گرفتم تا اینکه دیدم شوهرم شبها
یواشکی به طویله میره
وقتی
تعقیبش کردم با چیزی که دیدم بند دلم پاره شد...🤦♀🤦♀🤦♀
این داستان چند پارتی کوتاه همراه داستان حذاب دیگه تو کانالم بخونید🙏
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88