هدایت شده از با شهدا گم نمی شویم
🌷خودم نیروی داوطلب بنیاد شهید بودم هر جا در مشهد کار بود می رفتیم در بیمارستان دکتر علی شریعتی به مجروحین کمک می کردیم یا می رفتیم معراج، شهدای خاکی را با گلاب می شستیم که مادراشون اذیت نشن تو سردخونه مثل میدون بار میوه شهید میاوردن. 🌷مهدی هم کلاسی پسرم بود می گفت عمه دوست دارم اولین نفر باشی در سردخونه منو می بینی 🌷یک شب خواب دیدم دو تا کبوتر خونمون بود رفتم بگیرمشون پریدن گردن یکیشون خونی بود 🌷تعبیرش پسرم و مهدی بود از گردن زخمی شد 🌷بیمارستان بودم که فهمیدم شهید آوردن تماس گرفتم و اسم بچه ها رو دادم مدتی بعد تماس گرفتن یکی از اسمایی که دادی توی شهداست بیهوش شدم "شهید مهدی حقانی" ✍راوی: عمه شهید @Sedaye_Enghelab