تو زنده هم بودی شهیدت میخواندند.... مقتدایت تو را درجه شهادت داده بود... تو سرداری بودی که از ورای همه تعلقات دنیوی می زیستی و روح بلندت اوج افلاک را می جست... زمینی نبودی که رفتنت غیرتصور باشد.. اگر شوکه شدیم و زار زدیم ضجه هامان بوی دلتنگی می دهد... تو سردار روایت بدر و حنین بودی، تو از احدو خیبر آمده بودی تو یادگار کربلاهای ایران بودی... تو مرد روزهای سخت کارزار بودی که حالا داغ نبودنت جسم و روح زمینیمان را سوزانده و این دل مواج از شور عشق حسین را مرهمی جز شهادت نمی توانست باشد. علمداریت را به دنیا ثابت کردی وشعله شعله عشق را در دل همه مشتعل ساختی چه انجاکه از دخترکان بی حجاب جامعه دفاع کردی و گفتی اینها دختران من و شما هستند وچه آنجا که یتیمان مدافع حرم را در آغوش جا می دادی و دست پدری به سرشان می کشیدی... تو آن لحظه ها محبت و عشق را بذر می پاشیدی تا مهر علی(ع) را در دلها بکاری...و در میدان کارزار شیر غران عرصه ی نبرد بودی که دشمنان شیعه را بی مرز تا نهایت کفر نابودگر شدی. سردار دلها نام تو شد انجا که حشدالشعبی عراق و فاطمیون افغانستان و حزب الله لبنان برایت همه یک مفهوم داشت‌. تو قاعد بر دفاع از ظلم بودی حالا چه در مرزهای کرمان با اشرار چه در کربلای ایران چه لبنان و... نمیدانم چرا در تو چمران می دیدم ... چمرانی که اسطوره ی بی بدیل افسانه های جنگ برایم بود... می دانم که وقتی سر در گریبان حضرت مولایم می شدی التماس دعای شهادت داشتی همین بود که آقا عنوان سپهبدی را برایت کم دانست و تورا شهید زنده خطاب کرد... حالا در غربت نبودنت و در آیه آیه دلتنگیمان اشک هم مرهم نمی شود . یک کشور نه این روزها یک دنیا برایت عزادار است سپاسگوی زحمات بسیار... همان شبها که نمی خوابیدی تا آرام بخوابیم . در کوه و دشت به دنبال دشمن میتاختی و ما آسایش را می چشیدیم. سردار بی تکلف دلها... زینب و محمدرضایت شاید خیلی در کنار خود نداشتنت اما حس پدر داشتن آنهم پدری چون تو برایشان کافی بود... شاید بسیار بیمار شدند و فقط مادر در کنارشان بود.. شاید جشن تولدهایشان نبودی اما صدای تبریکت از پشت تلفن دلشان را قرص میکرد. شاید شب یلدا نبودی اما همسرت حافظ را به عشقت تفال دیدار می زد. شاید سال تحویل و نوروز نبودی اما همین که امید به سلامتت داشتند کافی بود برایشان... در انتهای همه ی اعیاد و جشن ها ما ملت ایران جشن گرفتیم خندیدیم زندگی کردیم خاطره ساختیم و.... ...بی آنکه یادمان باشد این امنیت و آسایش مدیون چه کسانی هستیم... زینب جان از حالا میتوانی حال فرزندان شاهد را درک کنی... از حالا آقا جانمان است که برایتان پدری میکند... از حالا دیگر کمر برادرت خم می شود زیر کوه نبود پدر... امروز که تصویر رشادت هایت در دفاع مقدس و درگیری با اشرار و عراق و لبنان و ... را مرور میکنم چقدر احساس حقارت میکنم در برابر وسعت بی کران روح تو... دعا کن بتوانم سربازی کنم. قلمم و قلبم یاری نمی کند تا بتوانم حقت را ادا کنم کلمات میگریزند و چشمانم اتشفشان غم میبارد اخر کدام صحنه از رشادتت را بازگو کنم در این چهل سال... سردار بی بدیل ایران... حاج قاسم عزیز مظلومان تو فقط مرد کارزار نبودی که مردم در زلزله و سیل نیز حضورت را درکنار خود داشتند تو هرجا بودی عشق بود... ارامش بود... امنیت بود... حالا با جنون نبودنت چه کنیم... دلداری می دهیم خود را که هستی... تنهایمان نمیگذاری آری رفته ای که با دست پر برگردی  رفته ای سردار نفس تازه کنی برگـــــــــردی چون ظهورگل نرجس به خدا نزدیکست. "ا.معصومی" @twiita