عصر روز بیست بهمن توی سالن مدرسه ما که یکی از بزرگترین و مجهز ترین سالن های نمایشی وقت بود قرار بود نمایش شهید قلب تاریخ است رو اجرا کنیم. منم باید نقش علی رو بازی میکردم که در نمایش شهید می شدم و باید دوستان بنده رو روی دستاشو حمل میکردن و با خواندن سرود منو پیش مادرم می بردند. چشمتان روز بد نبیند اتفاقی رخ داد که هنوز اون لحظات را و حتی صداشونو به یاد دارم . تا دوستام منو بلند کردن قلقلکم اومد و از بالای دستاشون خودمو انداختم کف صحنه و بلافاصله بلند شدم. یک مرتبه همه سالن یک صدا فریاد می زندند شهیدان زنده اند الله اکبر... نمیدونستم چیکار باید میکردم  برای اینکه خجالتمو قایم کنم خودم هم با اونها فریاد میزدم. دیگه از اون به بعد شده بودم نقل دهن بچه ها و مسئولین تا منو میدیدن میگفتن شهید زنده چطوری؟ @twiita