✍🏻روایت پنجم شروعِ بی‌پایان... اگه بخوام اردوی جهادی رو توصیف کنم، اینجوری توصیفش می‌کنم... چون آدم وقتی شروع به فعالیت کردن در این مسیر پر تلاطم می‌کنه دیگه دلش نمی‌خواد هیچ وقت از این کار دست برداره... یادمه پارسال که اولین بارم بود توی اردو شرکت می‌کردم، اولش استرس داشتم ولی هرچی جلوتر رفت، دلم بیشتر و بیشتر آروم شد و مطمئن شدم که باید توی این مسیر بمونم. امسال هم رفته بودیم یکی از روستاهای اطراف سمیرم. یادمه روز اولی که رسیدم، وقتی شب شد چند دقیقه‌ای خیره شده بودم به آسمون پرستاره و دلم نمیومد ازش دل بکنم، چون اصلا با آسمونِ پر از دود و آلودهٔ شهر قابل مقایسه نبود! من این چند روز، اردو رو از زاویهٔ دوربینم براتون روایت می‌کردم، ولی مشکلی که وجود داشت این بود که هرچقدر هم سعی می‌کردم بهترین روایت رو داشته باشم، بازم نمیشد نهایت خوبی و قشنگیِ فضا و صمیمیتی که وجود داشت رو نشون داد. سکوت و آرامش روستا، هوای خوبش، آسمون قشنگش، بچه‌های پر از مهرش، دوستی‌هایی که شکل می‌گرفت، سادگی و صمیمیت بچه‌های جهادی و کلی چیز دیگه، همه و همه باعث می‌شه بارها خاطرات این اردو توی ذهنم مرور بشه و لبخند رضایت گوشهٔ لبم بشینه :)🌱 |گروه جهادی حضرت فاطمه الزهرا(س)| 📱ایتا | تلگرام | اینستاگرام