سردار تا خیالش راحت نشد، نرفت! فَانتَقَمنا مِنَ الذینَ اَجرَموا وَ كانَ حَقًّا عَلَینا نَصرُ المُؤمِنین؛ پس از كسانى كه مرتكب جرم شدند انتقام گرفتيم، و يارى‌كردن مؤمنان بر ما فرض است (روم،47). پس از «سیلی» کوچکی که دیشب به آمریکایی ها زدیم، درحالی‌که اشک و لبخند در هم آمیخته‌بود و می‌گفتند: «قاسم نبودی ببینی...»، ناگهان خبر رسید: «مراسم تدفین سردار سپهبد شهید سلیمانی تا دقایقی دیگر»... مات و مبهوت به صفحه تلویزیون خیره شده‌بودم که چطور پیکر مطهر سردار، خرامان‌خرامان روی موج خروشان دست‌های عاشقان خستگی‌ناپذیرش می‌رفت تا در آغوش همرزمانی که یک عمر در فراقشان سوخته بود، آرام بگیرد. این بار هم دلم به جای زبانم به حرف آمد: انگار سردار تا خیالش راحت نشد، با ما وداع نکرد... انگار تا خبر پیروزی به مالک اشتر نرسید، او از لشکر 80 میلیونی‌اش دل نکَند. این را حتی احمق‌های درجه‌یک آمریکایی هم فهمیدند. ... پرده اشک میان من و تصاویر مراسم تدفین حائل شده اما از همان‌جا نگاهم به آن نگاه مهربان و آن لبخند شیرین گره می‌خورد. انگار صدای سردار در گوش جانم می‌پیچد که می‌گوید: به ترامپ گفته‌بودم بیا! من حریف تو هستم... حالا دیگر مراسم تدفین که نه، مأموریت سردار تمام شده، همان‌طور که خودش می‌خواست؛ با ادب کردن دشمن و کمی آرام شدن دل داغدارانش. حالا دیگر خداحافظ فرمانده، تا روزی که دوباره در لشکر آخرالزمانی صاحب‌الزمان (عج) تو را ببینیم. و تازه این اول مسیر است. بسم الله الرحمن الرحیم... @hozekerman