اینکه آنها هم آدم‌های آقای احمدی نژاد نیستند؛ یعنی ممکن است الان در این قصّه از نتیجه‌ی انتخابات دفاع کنند، ولی به دلیل اینکه طرف‌دار او هستند که نیست. مهندس گفت بله، آقای هاشمی زنگ زد به من، آقای خاتمی هم زنگ زد. یعنی ما همه‌ی آن حرف‌ها را مرور کردیم و خود آقای موسوی اینها را قبول کرد که این اتّفاقات افتاده است. ولی گفت به هر صورت نمی شد، ما نمی‌دانستیم چه اتّفاقی می‌افتد. هرچند من آن را یک گام به جلو می‌دانستم. گفتیم خب نمی‌شود 45 روز که حدّاقل زمان لازم برای شمارش بود را بگذاریم برای اینکه شما یک ذرّه اعتماد کنید. نظام نمی‌آید این کار را بکند. بالاخره معنای آن طرح این بود که شما تفاهم کنید، بعد بر مبنای تفاهم برویم جلو. مهم‌ترش این است که این نشان داد که مقام رهبری نیست به شما موضعی ندارند و در حقیقت این جور نیست که ایشان نتیجه‌ای مورد نظرشان باشد. ایشان آمدند پای این کار، چیزی که هیچ کس تصوّرش را نمی‌کرد. بعد هم شورای نگهبان ما را احضار کرد و فهمیدیم که از یک جایی تأیید کردند که آنها این جور سریع پذیرفته‌اند و گفتند بیایید. این را از آن ماجرا فهمیده بودیم. پس روشن است که نظر رهبری این است که چنین سوالی اصلاً در تاریخ ایران باقی نماند و می‌خواهند این برای خود شما هم روشن باشد؛ یعنی شما هم در یک شک و شبهه زندگی نکنند و واقعیّت را بدانید در مورد حقّتان. گفتیم حدّاقل خواهشمان این است که یک تیم بگذار و رسیدگی کن که چرا این کار شد؟ بالاخره شما ما را برای رسیدن به یک نتیجه‌ای فرستادی دنبال این کار. ما که کاره‌ای نبودیم؛ شما ما را مبعوث کردی به این کار و جلو رفتیم. حالا که دیگر حکم ریاست جمهوری هم تنفیذ شده، ببین اشکال از کجا بود. او(موسوی) شروع کرد به توضیح دادن که وضع بد است و جامعه دارد دوقطبی می‌شود و من این را مطلوب نمی‌دانم. خانواده‌ها دارند دو دسته می‌شوند؛ دارد درگیری بینشان شکل می‌گیرد، ولی من دنبال چنین ایده و فکری نیستم... بعد گفتیم حالا تاریخ که گذشته، دیگر کاری با آن نداریم؛ ولی حالا برای از این به بعد هم در خدمتیم، شما به ما گفتید بیایید؛ هر کاری دارید، بفرمایید. او شروع کرد به توضیح دادن که وضع بد است و جامعه دارد دوقطبی می‌شود و من این را مطلوب نمی‌دانم. خانواده‌ها دارند دو دسته می‌شوند؛ دارد درگیری بینشان شکل می‌گیرد، ولی من دنبال چنین ایده و فکری نیستم. از آن طرف هم راه‌های ارتباطی ما را بستند؛ دیگر هیچ امکانی نداریم؛ نمی‌توانیم کار خاصّی انجام بدهیم. دیگران هم بیکار نیستند و مسائل را جهت می‌دهند. بالاخره وضع این است. چگونه باید رفتار بشود؟  بحث ما این بود که خب شما آمدید وسط این کار. باید مدل کارتان را واضح کنید که چه کار می‌خواهید بکنید. شما کنار که نیستید، وسط ماجراها هستید؛ یا باید کلّاً بگذارد کنار و بروید، اعلام هم بکنید که دیگر به من مربوط نیست؛ من تا اینجایش بودم ولی دیگر به من ربطی ندارد؛ یا اگر هستید، خودتان باید کار خودتان را رهبری کنید؛ دیگری نمی‌تواند کار شما را اداره کند. او توضیح داد که چه توقّعی دارید ما بتوانیم کاری بکنیم و چگونه می‌شود این کار را سامان داد؟ من گفتم ببینید اینها در اثر چه اتّفاق افتاده؟ ابهامات؛ و معلوم نیست مسئولش کیست. شما بیا وسط و مسئولیّت بپذیر. حتماً از آن طرف هم با نظم بیشتری با کار برخورد می‌شود. فرقش همین است. شما وقتی رهایش می‌کنی، خب دستگاه‌های حافظ نظم و امنیّت فکر می‌کنند شما نیستی، پس فلانی است. او نیست، پس آن یکی است. می‌خواهند ببینند کیست که این کار را اداره می‌کند. از داخل است؟ از خارج است؟ بالاخره این داستان پیچیده می‌شود. پس نقش شما باید یک نقش متفاوتی بشود. مهندس موسوی گفت خب اصلش این است که دولت از رهبری فاصله بگیرد؛ معنی ندارد احمدی نژاد بشود مثل رهبری. انطباق این دو باهم غلط است و نباید این جوری باشد. بالاخره سلایق دیگری هم هست و چتر ایشان باید شامل همه بشود. ایشان می‌گفت راهی که برای من می‌ماند این است که من هم بیایم و بگویم اشتباه کردم؛ مثلاً در تلویزیون اعتراف کنم که هیچّی نبوده و هیچّی نیست؛ ولی کسی از ما قبول نمی‌کند. آقای هاشمی هم که آمد در فلان مجلس شرکت کرد خدمت آقا، پشت سرش گفتند او سازش کرده. گفتیم حالا اینکه دیگران چه می‌گویند، ملاک نیست. ما اصلاً چنین حرفی به شما نمی‌زنیم؛ ما نمی‌گوییم شما چطوری بیا وسط، با چه شیبی بیا. بحث ما این چیزها نیست. شما سیاستمداری، خودت آنها را تدبیر کن. کسی هم نمی‌خواهد مدل کار را به شما بدهد، شما خودتان انجام بدهید؛ ولی بگویید اصولش چیست؟ مهندس موسوی گفت خب اصلش این است که دولت از رهبری فاصله بگیرد؛ معنی ندارد احمدی نژاد بشود مثل رهبری. انطباق این دو باهم غلط است و نباید این جوری باشد. بالاخره سلایق دیگری هم هست و چتر ایشان باید شامل همه بشود. دوّم گفت که رهبری با ملاطفت، کارش خیلی موثّرتر است. ملاطفت