🔥🔥🗡من فقط آهنگر بودم🗡🔥🔥
شخصی از اهالی کوفه می گفت که من آهنگر بودم و با سپاه عمر بن سعد به کربلا رفتم. هنگامی که لشکر به کنار علقمه رسید خیمه ای را اختصاص دادند به سلاح ها و من مسئول اصلاح آنها بودم. بعد از واقعة عاشورا شبی در خواب دیدم که قیامت برپا شده و مردمان مانند ملخ پراکنده و پریشان بودند و از شدت تشنگی زبان ها تا به سینه آویزان بود و من از همه تشنه تر بودم و زیر زمین گویی آتش بود. از گرمی، من خیال کردم پوست پایم ریخت و مغز من در حال جوشیدن بود. سوگند به خدا اگر به من می گفتند که بدنت را قطعه قطعه می کنیم و بعد جرعه ای آب به تو می دهیم حاضر بودم. در این وقت مردی نمایان شد که شعشعه جمالش همه را به خود جلب کرد و در حالی که بر مرکبی سوار و چندین هزار نبی، وصی، صدیق، شهید و صالح وی را همراهی می کردند از مقابل چشمانمان عبور کردند. بعد از ساعتی سوار دیگری آمد که چهره اش از نظر زیبایی مانند شب چهارده می درخشید و چندین نفر همراه او هستند که اوامر و نواهی او را عمل می کنند. من افسوس خوردم که چرا نمی توانم از این آقا آب بخواهم. دیدم آن آقا رو به خادمین خود کردند و فرمودند: « این شخص را بگیرید. »
از فرشته ای که من را گرفته بود، پرسیدم: « این شخصی که به تو دستور داد که من را بگیری، کیست؟ »
گفت: « حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله و سلم) »
به شخص دیگری اشاره کردم و گفتم: « آن شخص کیست؟ »
گفت: « ایشان نیز علی مرتضی (علیه السلام) هستند. »
ناگهان چشمم به عمر بن سعد افتاد. زنجیر به گردنش آویخته بود و آتشاز دو گوش و چشمش بیرون می آید. من خدا را شکر کردم که از قاتلین حضرت نیستم. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به عده ای که در جلویم صف کشیده بودند فرمودند: « با فرزند من در کربلا چه کردید؟ »
آنان هر کدام به کاری که در صحرای کربلا انجام داده بودند، اعتراف می کردند. یکی می گفت که من او را کشتم، دیگری می گفت که من آب را بر وی بستم، یکی می گفت که اسب را بر بدن وی تازاندم و...هر کدام در حال اعتراف بودند که ناگهان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ضجه ای زدند و فرمودند: آه پسرم، آه از کمی یاران، آه حسینم. این چنین با اهل بیتم بعد از من رفتار کردند، برادرم نوح ببین.»
آنگاه به فرشتگان دستور دادند که اینها را به جهنم ببرید.شخصی را به حضور طلبیدند و به ایشان گفتند: « تو در سرزمین کربلا چه کردی؟ »
گفتم: « من گناهی مرتکب نشدم »
حضرت فرمودند: « مگر نجار نبودی؟! »
گفت: « بله، من فقط عمود خیمة حصین بن نمیر را که در اثر باد شکسته شده بود را تعمیر کردم. »
حضرت فرمودند: « سیاهی لشکر علیه فرزندم که بودی، بگیرید و او را به آتش افکنید. »
همین که او را به طرف جهنم بردند، حضرت مرا طلبیدند و من به ناچار به اعتراف کردم که در کربلا آهنگر بودم و به اصلاح سلاح های لشکر عمر سعد پرداختم.
حضرت فرمودند: « او را به جهنم ببرید. »
فرشتگان عذاب مرا گرفتند و من را در حالی که ناله می زدم، به سمت جهنم می کشیدند. داشتم ناله و داد و فریاد می زدم که ناگهان از خواب پریدم و فهمیدم که در روز قیامت عذاب دردناکی در انتظارم است. این فرد پس از مدتی لال شد و یک طرف بدنش فلج شد و به خاطر خوابی که تعریف کرده بود همه از او منزجر و متنفر بودند تا اینکه به درک واصل شد.
( منبع: ناسخ التواریخ، ج۱، ص )
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
@ur_sep_farhanghian_bsij