همسر کشاورز از او پرسيد : فردا چه می كنی ؟ گفت : اگه هوا آفتابی باشه به مزرعه ميرم و اگه بارونی باشه ، به کوهستان می روم و علوفه می چينم . همسرش گفت : بگو ان شاءالله کشاورز گفت : ان شاءالله نداره که ... فردا يا هوا آفتابيست يا بارانی !! از قضا ، فردای آنروز ، در ميان راه ، به راهزنان رسيد و او را گرفتند و كتک زدند و هرچه داشت ، با خود بردند . کشاورز ، آخر نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت . به خانه برگشت و در زد . همسرش گفت : كيه ؟ کشاورز گفت : ان شاءالله كه منم 😂😂 😂 ان شاءالله اومدم خونه ان شاءالله درو باز کن 🤣🤣 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌