اروند مرا طلبید #والفجر۸ 2️⃣پارت دوم با آن قد و قواره درشت صدای صدای پرهیبتی که داشت موقع رزم شبانه که فریاد می زد و فرمان می داد در و دیوار آسایشگاه به لرزه در می آمد. قهرمانی قبل الفجر ۸ ، یک شب رزم شبانه اعلام کرد . بچه ها را از پادگان ثامن الائمه (ع) تاپادگان92زرهی که که فاصله‌اش حدوداً سی چهل کیلومتر می شد، پیاده را برد. نماز صبح به پادگان ۹۲ زرهی رسیدیم .آن های که مشامشان تیز بود، از رزم های شبانه سخت و پشت هم قهرمانی، بوی عملیات را می‌فهمیدند . چند روزی که در پادگان بودم، جریان خدمتم در سدهٔ قائن و قول آقای ناهیدی برای مأمور شدنم به ادوات لشکر ۵ نصر برای مصطفی حسین زاده تعریف کردم و اینکه خودسرانه و بدون مجوز ، سر از منطقه درآورده بودم .در جوابم گفت :《 می فرستمت یک جایی که بر نگردی؛ موافقی؟ 》 پرسیدم :《 یعنی چه؟ کجا؟》 گفت:《 از ما نیرو خواستند... گفتند نیروی را بفرستیم که از دنیا بریده باشد و نخواهد برگردد؛ حالاکه فکر می کنم تو دقیقا به این مشخصات میخوری!》 قبول کردم. ادامه دارد ... 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv داستان کامل را میتوانید از وبلاگ ما بخوانید http://vaalfajr8.blogfa.com/