✍️جواد احمدی
خاطره ای که هرگز فراموشم نمیشه🤣🤣
چند روز مانده بود به اول مهر،آقای فلاحیان من و چندتایی دیگر رو برد به مدرسه تا نظافت کنیم و آماده باشه برای اول مهر. بعد از نظافت.یه قلمو با یه قوطی رنگ بهم داد. گفت خطت خوبه یه چیزی بنویس روی دیوار
گفتم چی بنویسم.گفت بنویس تعلیم و تعلم عبادت است (امام خمینی) میبایست برای نوشتن چوب بست میبستیم. اما هیچی نداشتیم.اقای فلاحیان رفت و یه تخته قالی گیر آورد دو تا نیمکت بصورت عمودی گذاشت و تخته را روی آن قرار داد.من هم رفتم روی دیوار از روی دیوار اومدم روی تخته ای که میرفت و می آمد😊
خود آقای فلاحیانم هوای نیمکتها رو داشت. بلاخره جمله ی تعلیم و تعلم عبادتست نوشتم و اومدم پایین.حالا یه جمله ی دیگه میبایست مینوشتیم قرینه باشه و هم اندازه، تا به این جمله رسیدیم که بسیج مدرسه عشق است.حالا نگو این جمله ربطی به مدرسه نداشت. مربوط به بسیج بود. گفتیم چه اشتباهی کردیم. دیگه هم نمیشه پاکش کرد. که یهویی این فکر به ذهنمون رسید زیرش بنویسیم یادواره ی شهدای دانش آموز. این بود که ارتباطش دادیم.اقای فلاحیان که از نوشتن خیالش جمع شد همینجور که هوای نیمکتها رو داشت ول کرد و رفت داخل دفتر.منم که همچنان داشتم عیب و ایراداتشو میگرفتم.یهویی دیدم کسی نیست.که هوای چوب بست رو داشته باشه.هول شدم و دست و پام لرزید به یک باره جفت نیمکت با تخته ی روش و خودم وسط حیاط مدرسه سقوط کردیم فقط تو این سقوط به فکر قوطی رنگ بودم که نریزد چنان بر کف حیاط مدرسه افتادم، و شید شدم که هیچ وقت فراموشم.نمیشه ولی نگذاشتم یه قطره از رنگ روی آسفالت حیاط بریزه این فیلم یاد آوره اون خاطره بود😊