آشفتگی گیسوی ما
شانـه کـم داشـت
لبهای خشک ما فقط
پیمانـه کـم داشت
من اختیاراً این همه
حـالم خـراب اسـت
گنجی که پیشم داشتی
ویـرانه کـم داشت
دیـشت قنـوت تـو
به یـاد من نیفتـاد
تسبیح چِلتایی تـو
یک دانه کم داشت
به لطف دیوار دم در
تکـیـه مـی داد
آنکه برای گریه کردن
شانه کـم داشت
دیشب نبودم پیش تو
فـهمـیـدی اصـلاً!
که بازی شمع و گلت
پـروانه کـم داشت
وقتی رسیدم جور شد
بازی طـفلان
سنگ سر کوچه فقط
دیوانه کم داشت
چـه خـوب شــد
آب وضویت را مکیدم
این مسجدی که ساختم
میخانه کم داشت
گفتم مرا زنجیر
این خانه نمایید
کلب نگهبانِ در این
خـانه کـم داشـت
✍علیاکبرلطیفیان
⚘️هدیه به جناب رحمانی