▪▪▪▪▪
#سفينة_النجاة
#شماره_٣
▪عمر بن سعد پس از آمدن به کربلا عزرة بن قیس را خواست و به او گفت؛ نزد حسین برو و بپرس برای چه آمده و چه میخواهد؟
عزره که از نویسندگان دعوت نامه به امام حسین علیه السلام بود ، حیا کرد و از رفتن عذر خواست.
▪عمر سعد این مأموريت را به دیگر سران سپاه که از دعوت کنندگان حسین علیه السلام بودند، عرضه کرد که آنها نیز بی میلی نشان دادند و نپذیرفتند.
▪سرانجام کثیربن عبدالله که مردی بی باک بود و از هیچ کاری ابا نداشت، برخاست و گفت؛ من به نزد حسین میروم و بخدا سوگند اگر بخواهی او را ترور می کنم.!
▪عمر سعد گفت: نمیخواهم او را ترور کنی ولی برو و از او بپرس برای چه به اینجا آمده؟
کثیربن عبدالله حرکت کرد و ابوثمامه ساعدی او را دید و به حسین علیه السلام عرضه داشت که ؛ یا اباعبدالله! خدا سلامتت بدارد که شرورترین و بی باک ترین و خون ریزترین فرد روی زمین به سوی تو می آید.
▪ابوثمامه برخاست و به سوی کثیر رفت و گفت: شمشیرت را تحویل بده.! او گفت ؛ نه بخدا سوگند که این بی حرمتی است. من تنها یک پیام آورم. اگر گوش کنید پیامم را به شما می رسانم و اگر نپذیرید باز میگردم.
▪ابوثمامه به او گفت : پس من قبضه شمشیرت را میگیرم و تو خواسته ات را بیان کن.
▪کثیر گفت : نه، بخدا سوگند. دستت به آن نمی رسد.
▪ابوثمامه: پیامت را به من بگو تا بجای تو ابلاغ کنم، چون تو بدکار و تبهکاری و من نمی گذارم به حسین علیه السلام نزدیک شوی !
راوی گوید: کثیر بن عبدالله در نهایت نزد عمر سعد بازگشت و ماجرا را بیان کرد.
@vaghfeahlebeyt