۱۷ + حالا که فکر میکنم آقای عبدی راست میگفت ما باهم از دانشگاه دوست بودیم اما من چیکار کردم اون از همون اول پشت من بود یاد اون روزی افتادم که تو دانشگاه همه مسخرم میکردن و بهم میگفتن خر خون اما اون فلش بک به اون روز تازه امده بودم به دانشگاه و هیچ کس رو نداشتم که یهو یکی هولم داد و پرت شدم رو زمین حتی نمیشناختمش بعد بلند شدم که برم دو باره هولم داد و خودم تو دیوار که یهو یه پسر هم سن و سال خودم اومد و گفت * چته کرم داری ؟ □ بر فرض که دارم به تو چه ؟ * حالا ربطش رو میفهمی و یه تو گوشی زد و من رو بلند کرد برد پایان فلش بک اون اون روز خیلی بهم کمک کرد اما من حتی جرعت نکردم جلو بچه ها یه مخالفت ساده کنم واقعا خیلی بی معرفتم با بچه ها رفتیم سمت اتاق آقا محمد در زدیم و گفت بریم تو * سلام کاری دارین ؟ + سلام آقا اومدیم معضرت خواهی کنیم * برا چی ؟ + بخاطر کارمون * لازم نیست +چرا ؟ * چون من نیازی به معضرت نمیبینم + آقا چیکار کنیم مارو ببخشید ؟ * هرچی بگم قبوله ؟ + بله آقا ❤محمد❤ یهو یه فکر شیطانی به سرم زد و رفتم چند تا دست بند آوردم و همه را به هم بستم مثل یه دایره + آقا گفتیم هر چی ولی این دیگه خیلی بده * همینه که هست آقا که از اتاق خارج شد ما با هم کشیدیم که شاید بشکنه یهو آقا اومد و از ترس همه پخش زمین شدیم آقا هم یهو پقی زد زیر خنده مارو باز کرد و گفت ۵ تا مرد گنده یه لنگه پا وایسیم و باز هم روز از نو روزی از نو بعد هم که وایسادیم همرو با هست با دست بند به هم بست یهو سعید افتاد که همه پخش زماین شدیم و کل سایت رفت رو هوا تازه فهمیدیم که این داستان ادامه دارد