بعد از اینکه حضرت‌صدیقه‌سلام‌الله‌علیها خطبه فدکیه را در مسجد قرائت فرمود. مدینه در گریه غرق شده بود، زن و مرد با صدای بلند گریه میکردند. ابوبکر به عمَر گفت: دستهایت بریده باد! چه میشد اگر مرا رها میکردی و فدک را به او برمیگرداندم. دختر پیامبر سزاوار فدک بود نه ما! عمَر گفت: این کار قدرت تو را تضعیف میکرد؛ از سر دلسوزی این کار را کردم! ابوبکر گفت: وای بر تو! حال با دخترِ محمد(ص) چه کنم؟! مردم هدف ما از غصب فدک و خلافت، و نیز مکر ما را خواهند فهمید. عمَر: گفت: گریه های مردم احساسات زودگذر است؛ هیچ اتفاقی نیوفتاده است! برخیز نماز بخوان، زکات بده، امر به معروف کن، و بیت المال را زیاد کن تو خوبی‌ها را زیاد کن! چون یک گناه در برابر آن همه نیکی چیزی نیست! _ گناه غصب را هم گردن من بینداز! ابوبکر به شانه‌ی عمر زد و گفت: آفرین؛ چه مشکلاتی که برای من حل کردی... اللهم‌العن‌غاصبی‌حقک‌یا‌فاطمه‌الزهرا مقتل‌مقَرّم،ص۱۹۷ به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode