.
مرحوم علامه سید مرتضی عسکری نقل میکرد:
در ایام کودکی به حصبه مبتلا شدم و حالم هر روز وخیمتر میشد، مادرم مرا به کاظمین برد. هر طبیبی بر بالینم میآمد، افاقه نمیکرد تا این که دیدم حضرت عزرائیل با چهرهای زیبا، خوش منظر و لباسی سفید وارد اتاق شد و پس از ایشان، پنج تن آل عبا هم وارد شدند. همه نشستند و مرا تسکین دادند و با هم مشغول گفتوگو شدیم.
ناگهان من با چشم دل دیدم که مادرم، روی پشتبام مسافرخانه رو به گنبد مطهّر موسی بن جعفر(ع) کرده، عرض میکند:
یا موسی بن جعفر(ع)!، شما راضی هستی که من بچهام را این جا دفن کنم و تنها برگردم؟ حاشا و کلا!
با این درخواست مادرم، حضرت کاظم(ع)، به اتاق ما تشریف آوردند و به رسول الله(ص) عرض کردند:
خواهش میکنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید!
رسول الله(ص) هم رو به عزرائیل کرده، فرمودند: برو! خداوند به واسطه توسل مادرش، عمر او را تمدید کرده است، ما هم میرویم.
مرحوم سید مرتضی عسکری نقل میکرد: به قدری از دست مادرم عصبانی بودم که حد نداشت، به مادرم گفتم:
من داشتم با حضرات معصومین(ع) میرفتم، تو نگذاشتی
.
@varesoon