http://yon.ir/TBcpZ "قسمت بیست و هفتم" _ "آقای خوبم! از محرم تو فقط شستن هر شب پیراهن مشکی میثم نصیبم شده..." هر بار که از هیئت می آید خودم زود از تنش در می آورم. بو میکنم. میکشم روی چشم هایم. آب سرد را آرام باز میکنم روی پیراهن مشکی... بعد توی دلم روضه میخوانم... میشویم و... میگریم... "عجیب هیئت تو بوی کربلا دارد..." و میثم دوباره مثل همیشه و مثل هر شب می آید و پیشانی ام را می بوسد: "خیلی برام دعا کن خانومم..." 〰〰〰〰〰 ☑️ @vareth_eitaa 🌐 http://vareth.ir