اگر توبودی...🥀🥀 قسمت هفتم در آستانه ۷۰سالگی ایستاده ام. بالاخره بعد از مدتها فربد همسر مورد نظرش را پیدا کرد،دختر تک فرزندی که فربد را درک میکرد وبر چند فرزنده بودن تفاهم داشتند. هر چند مراحل کنار آمدن دو تک فرزند ودو خانواده تک فرزنده از خان های رستم پیشی گرفته بود اما باهر ملامتی بود طی شد. فربد الان پدر سه فرزند است،فرانک،فرهاد وفردین. تمام امید من در این دنیا همین سه نوه است که غیر از فرانک هیچکدام را از نزدیک ندیده ام. فربد سالهاست مهاجرت کرده به امید همان آینده ای رویایی که ما در ذهنش ساختیم. هر چند آنجا هم از هیچ چیز راضی نیست ولی روی برگشت ندارد. بچه های فربد هم از خیلی چیزها محروم هستند،نه دایی را می فهمند کیست نه عمو ،نه محبت خاله دیده اند ونه دلسوزی عمه. تنها نسبتی که برایشان قابل درک است تماس های تصویری هرازگاهی من است وپدر بزرگ ومادر بزرگ مادریشان. آخر میدانی پدر ومادر عروسمان او را در این مهاجرت همراهی کردند ومن برای نوه هایم دلخوش همان پدر بزرگ ومادر بزرگی هستم که کنار شان هستند. راستی چقدر خانواده شلوغ دلخوش کننده است. پدرت هم پنج سال پیش فوت کرد ومن از همیشه تنهاتر شدم. بقول قدیمی ها ،دخترگریه کن پدر ومادر است ومن وفربد چقدر تنها بودیم در مراسم های ترحیم پدرت. فربد هم داغدار بود هم تنها،هم تنها تکیه گاه من وهم مسئول تمام امورات. چقدر تلخ و گزنده بود حال فربد در آن روزها. نتوانسته بود خانواده اش را با خودش بیاورد. و من بودم وفربد وتنهایی. فرانکم دیگر حال وتوان از خانه بیرون رفتن را ندارم،گاهی یک مریضی ساده،روزها زمین گیرم می کند،وحتی کسی نیست لیوان آبی به دستم بدهد. دلم برایت تنگ می شود. حتما اگر تو بودی،مثل فربد تنهایم نمیگذاشتی. دلم برای فرانک فربد هم تنگ میشود. چه عمه مهربانی میشدی اگر بودی و بچه های فربد چقدر تو را دوست میداشتند عمه فرانک. چقدر محبت جایش در زندگی من خالی است. حتما تو مسئول محبت زندگیم بودی که من با بی محبتی نابودت کردم. اگر بودی حتما هر روز احوالم را میپرسیدی. اصلا شاید اگر بودی انقدر از پا افتاده نبودم. تو امید زندگیم بودی. اما الان امیدی برای ادامه ندارم. صدای مرگ را از نزدیک می شنوم. شاید دیگر فربد هم نتواند برای کفن ودفنم بیایید. فکر بی کس مردن،لحظه ای رهایم نمی کند. اگر تو بودی..... اصلا چرا فقط تو،شاید بعد از تو خواهر وبرادرهای هم داشتی،چقدر زیبا بود اگر چند فرزند داشتم. هر شب جمعه ،یلدا وعید وتعطیلات و...می آمدید خانمان . دور هم جمع میشدید. می گفتید ومی خندیدید. ومن سرخوش از وجود یک خانواده مهربان. بچه هایتان از سر وکول هم بالا می رفتند ومن مدام قربان وصدقه تک تکشان میشدم. لابد فربد هم غرق محبت خواهر وبرادری هیچوقت غربت را انتخاب نمی کرد. نور چشمانم،قوت قلبم،عصای روز پیریم،کس روزهای بی کسیم. من در حق تو،در حق پدرت،در حق فربد،در حق خودم ،در حق نسل تو ،در حق بچه های فربد ودر حق خواهر وبرادرهای که بخاطر نازایی بعد از سقط بدنیا نیامدند،در حق همه ظلم کردم. این روزهای اخر مدام از خود میپرسم. به چه قیمتی؟؟؟ با چه چیز جبران میشود؟؟؟ چه چیز بدست آوردم؟؟؟ چه چیزی جای خالی تو را میتوانست پر کند؟؟ همه چیز گذشت به سرعت برق وباد. نه اسمی از من مانده ونه یادی و نه جای خالی. دکتر میشدم یا نه،پولدار می‌بودم یا نه، نامم استاد بود یا نه،این روزها فقط وفقط تو برایم می ماندی ونه هیچ چیز دیگر... تو یک انسان بودی ومن فقط وفقط امانتدار وجود تو،تا به تکامل برسی،نه صاحب تو بودم ونه حق دخالت در حیات تو را داشتم،چقدر غیر انسانی وناجوانمردانه بود خیانت در حق حیاتت. مرا ببخش هدیه بزرگ زندگیم که خودم را از وجودت محروم کردم. باران میبارد. نفس کشیدن برایم سخت شده.... وبا هر نفس به یاد نفس های سخت تو می افتم درآن روز بارانی. چه سخت جان دادی فرانکم. نمی دانم اگر لایق دیدارت در آن سرا باشم،به من مادر خواهی گفت یا قاتل. نمی دانم. همه لحظات زندگیم جلو چشمانم رژه می روند،چقدر زود گذشت،چقدر ابلهانه بود مهم دیدن دنیا . اگر تو بودی،حتما این روزهای آخر کنارم بودی..... اگر تو بودی.... ز.محبوب تمام دوستاتون‌روهم‌به دعوت کنید😊 •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•   @vatanam_javan_beman       •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈