. قصـدِ رفتـن كردى...؟ قبـول! می‌خـواهى نبـاشى...؟ قبـول! چمدانـت را بـردار و پُـر كن... مـن هـم كمكـت می‌كنـم؛ پر كن از خاطراتـمان، از دوسـت‌داشتنـم، از تمامِ حواسـم كه جمـعِ حواس‌پرتى‌هاىِ شيرينـَت بود! از روزهايى كه وجـودم را لازم داشتى و با تمـامِ وجـود كنارَت بودم راستى؛ آدم‌هايى كه به حـالِ خـودَت رهايـت كردند را هم جا بـده، تکيه‌گـاهَت شـدم تا خستگى‌ات را در كنى دستت را گـرفتم تا دوباره بلنـد شوى... پُر كن كوله‌بارَت را از تمـامِ اين‌ها، و بـرو! بـرودنيـا را زير و رو كن... يك به يك امتـحان كن، تمـامِ آدم‌هايى كه احسـاس می‌كنى، می‌تواننـد جاىِ خالى‌ام را برايـت پُر كنند! حواسـت جمـعِ كوله‌پشتى‌ات باشـد، كه ديگـر كسى نيسـت به اين راحتى‌ها برايت پُر كند سفـرَت بخيـر جانـم!!! ❣ 🌸✨