😍کیان خیلی حواسش به من بود شایدم داشت بهم ترحم می کرد و این به مذاق زندایی که دختر خواهرش رو واسه کیان لقمه گرفته بود خوش نمی اومد .😒 فردای اونشب کیان اومد دنبالم و ازم خواست باهاش برم. این سردرگمی ها داشت عصبی م میکرد . آخه چرا باید باهاش میرفتم ⁉️ اینو گفتم و کیان با به فرمون کوبید و داد زد : اون بابای بی غیرتت میخواد تورو با اون مردی که شب سراغت اومد ...❌😱 👁‍🗨🔜https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7