🔴پسر جوان و دختر تنهـــا😱😱😱
جوانی دخترکی زیبا را درحال گریه دید گفت چرا گریه میکنی؟ دختر گفت: من در فلان روستا زندگی میکنم امروز سعی کردم خود را به با اتوبوس به مدرسه برسانم اما جاماندم
جوان گفت امشب به خانه من بیا.😱😱 شبانگاه
#شیطان مرتباً جوان را وسوسه میکرد و به او القاء میکرد به زیبایی و طراوت و شادابی این عروس رایگان نظر کن.
چه کسی میداند که تو با او چکار میکنی؟ برو در کنار او بخواب. دختر نیز نمیتوانست بخوابد زیرا با جوانی ناآشنا در اتاقی به سر میبرد و در حال مبارزه و ترس و حیرت لحظات را سپری میکرد. خواب به چشم هیچ کدام فرو نرفت
شیطان دست از سر جوان برنمیداشت پسرجوان از جا برخاست😳😳😱😱
❌🚫 براے ادامه ے داستان ڪلیڪ ڪنید 🚫❌
❌🚫 براے ادامه ے داستان ڪلیڪ ڪنید 🚫❌