فردا شد! و باز روز از نو روزی از نو . . . یک فقط می‌آییم و احیاناً یک جشنی هم شرکت می‌کنیم و شیرینی و شربتی هم می‌خوریم و «یَابنَ‌ٱلحَسن»ی هم می‌گوییم و ... و ۳۶۴ روز دیگر سال را مطابق میل خودمان می‌رانیم و حواسمان به آن یار غایب از نظر نیست... و شاکی هم هستیم که چرا دعای اینهمه کافی نیست و حضرت نمی‌آیند... خودمانی‌اش را بخواهم بگویم می‌شود اینکه دغدغهٔ‌فرج‌نداریم...💔 (امروز درباره همین موضوع شاید تو نجوا یه کمی باهم حرف زدیم.)