شخصی جرئت نمیکرد از زمانی که
خورشید شروع به غروب کردن میکرد
تا زمانی که خورشید دوباره طلوع میکرد
از خانه هاشون بیرون بیان ، چون کموله
ها سر رو میبریدن ، زن و بچه و کوچیک و
بزرگم نداشت ، و سرشون رو به روی سینه
هاشون میگذاشتن و وسط خیابون رها
میکردن ، ترس و وحشت بین مردم وجود داشت .