روزي به صحرا رفت. در پي او رفتم. ديدم برروی سنگ سختي سجده می‌کند. ايستادم. صداي هق هق گريه‌اش را مي‌شنيدم. شمردم هزار بار گفت: «لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ايمانا و صدقا.» آنگاه سر از سجده برداشت. محاسن و چهره‌اش غرق در‌ اشک بود. عرض کردم: مولاي من! آيا وقت آن نشده که اندوهت پايان پذيرد و گريه ات کم شود؟ فرمود: حضرت يعقوب، پيامبر و پيغمبر زاده بود؛ دوازده پسر داشت، خداوند يکي از آنان را از چشم او پنهان کرد. از غصه موي سرش سفيد شد و چشمانش نابينا و کمرش خميده گشت، در حالي که پسرش زنده و در دنيا بود. من پدر و برادر و هفده نفر از خاندانم را ديدم که کشته شده و بر زمين افتادند، چگونه اندوهم کم و گريه‌ام کاسته شود؟ - امام سجاد‌ع -