حلما .....حلما
منظورت چیه کیومرث رفته
سرشو انداخت پایین همه چیزو فروخت رفتن
همه چیو ....
چطور تونست خدای من ایقدر گریه کردم دیگه نای نفس کشیدن هم نداشتم ..
کیومرث و مبینا رفته بودن کسی خبر نداشت کجا رفتن خونه رو فروخته بود همه اسباب اثاث همه چیو حتی لباس های منو حتی طلاهای منو
حتی بچه هاشو
وقتی ایقدر حالم بد بود دیگه خیلی کلیشه ای بگم قلبم شکسته بود بچه هام تکون میخوردن من حالم بدتر میشد
به کمک مادرجون رفتم خونه سرمو گذاشت رو بالش دراز کشیدم من اون لحطه هم نخواستم نفرینش کنم
مادرشوهرم سرمو نوازش میکرد گفتم مادرجون اومد خداحافظی باهات
اره
نگفتی حلما و بچه هاش چی میشه
گفتم التماسش کردم نره به پاش افتادم نره ولی گوش نداد حلما جان مارو حلال کن
خودشم چیزی نگفت
برات نامه نوشته ....
نخواستم نامه اشو بخونم چشامو بستم
از اون روز به بعد کیارش فقط میرفت طلاق بگیر من هنوزم امیدوار بودم برگرده آویزون کیومرث نشده بودم من احمق عاشقش بودم
کیارش مثل یه کوه پشتم بود یه روز اومد خونه گفت حاضر شو بریم جایی نگفت کجا لباس پوشیدم همراه کیارش راه افتادم ...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
ادامه_دارد..