عاشقانه ای برای زندگی
............. لباسامو عوض کردم رفتم عمارت محسن رو پله های عمارت نشسته بود چشماش سرخ سرخ بود عین یه
‌ مراسم تموم شد همه برگشتن مادر آقای تاجیک اومده بود اینجا میموند چند روز که پسرشو تو این شرایط سخت تنها نزاره و گندم همه سعیشو میکرد جلب توجه کنه .... مرمرسلطان مادر آقا تاجیک زنی باهوشی بود همه چیز خوب زیر نظر داشت دو هفته گذشته بود محسن کوچکترین توجهی به من نداشت این بیشتر دلمو میسوزوند کمک دست جملیه بودم ولی عملا کاری نداشتم تو خونه ....گندم همه خوش خدمتی برا مرمرسطلان خانوم انجام می‌داد حتی پوشش و عوض کرده بود یادمه یبار دیدم کنار مرمرسلطان نشسته و گریه میکنه میگه خیلی دلتنگ حسین میشه کاری که هیچ وقت انجام نمیداد ولی مرمرسلطان ابرو گره کرده بود به جای ذل زده بود حرفی نمیزد .... محسن می‌اومد میرفت اتاق مشترک خودشو اسما ساعتها اونجا میموند یه شبی که اونجا بود تموم جراعتو جمع کردم رفتم اتاقشون در زدم کنار تخت نشسته بود به آلبوم عکسش با اسما نگاه میکرد سلام دادم سرشو بلند کرد چیزی نگفت رفتم نزدیکتر. رو صندلی نشستم گفتم منم دلم خیلی براش تنگ میشه انگار یه تیکه از وجودم رفته بغض کردم .... محسن دستمو گرفت لبخندی زد گفت خیلی دوست داشت میگفت سهیلا عین مامانمه .... . بهش نگاه کردم گفت اسما هیچوقت مادرشو ندیده بود ولی تورو شبیه مادرش میدید به یاد مهربونیاش لبخندی زدم ترسیده و آروم گفتم حس عذاب وجدان رهام نمیکنه اگه اون شب ...... محسن دستشو گذاشت روسرش اجازه نداد ادامه بدم گفت من خیلی بهش بدی کردم اون موقع که تازه عروسی کردم نمیزاشتم بیرون بره نمیزاشتم لباسی که دوس داره بپوشه نزاشتم درسش بخونه اجازه نمیدادم کلاس پیانو بره دلشو شکستم هزاربار ولی نفهمیدم اسما یه روزی اینجوری تنهام میزاره میره تو حسرتش میسوزم نگام کرد رفتم بغلش کردم بین هق هق مردانه اش گفت من خیلی پشیمونم سهیلا من خیلی دلم تنگش شده ...منم همراهش گریه کردم محسن از خاطراتش میگفت گاهی می‌خندید گاهی تلخ می‌خندید هیچچی مثل پشیمونی و دلتنگی و حسرت نیست در اتاق باز شد گندم که سعی می‌کرد لبخند بزنه گفت محسن جان خواهش میکنم بخودت بیا قرار نیست که با مرده هم بمیری .....بلند شدم رفتم پذیرایی دیگه نفهمیدم گندم چی گفت میز شام چیدم مرمرسلطان حرف نمیزد فقط نگاهم میکرد گفتم خانوم میز آماده اس تشریف بیارین با اقتدار بلند شد گفت محسن صدا کن رفتم اتاق اسما جون اونجا نبودن دلم یجوری شد شک افتاد بجونم با قدم های آروم رفتم اتاق گندم ..... ‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff