‌ ‌ محمد نگاهم میکرد گریه میکرد پرستاری رفت نزدیکش گفت آقای دکتر بریم بیرون به رفتنشون نگاه کردم .... دکتر دیگه اومد معاینه ام کرد انتقالم داد بخش مراقبت های ویژه محسن اومد به زخم پیشونی و دماغش نگاه کردم بهم لبخند زد گفتم مبارکه دخترمونو دیدی لبخندی زد بین لبخندش گریه کرد بی حال بودم حال نداشتم نمیدونم کی ولی بیهوش شدم ....وقتی چشامو باز کردم یه پرستار داشت سرمو چک میکرد سینه ام سفت شده بود یهو شیر جوشید لباسمو خیس کرد نشستم و گفتم میشه بچه امو بیارین پرستار لبخندی زد گفت بیدار شدی عزیزم صبر کن دکتر صدا کنم کمی بعد دکتر اومد معاینه ام کرد پلاکت خونم خیلی پایین بود گفتم لطفا بچمو بیار دکتر اشاره به پرستار کرد محسن اومده بود کنارم با لبخند گفت خیلی کوچیکه سهیلا بهش لبخند زدم گفتم محمدحسین رو بیارین شیر بدم گشنه اس .... نمیدونم چرا این جمله رو گفتم ولی انگار تیکه های از یه خاطره دور یادم اومد چشامو بستم در یک ثانیه همه چی یادم اومد گریه کردم ....پرستار برگشتم سمتم گفت عزیزم نوزاد شما دختره ..... گفتم میدونم محمدحسین همون بچه ای که مادرش رفته رو میگم پرستار کمی با تعجب نگاهم کرد بعد گفت حتما از همکارا شنیدی رفت محسن گفت سهیلا محمدحسین کیه میگی .... ‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff