آرایشگر معروف شهر بود عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه.... وقتی یه زن خوش بر و رو میبینم ! از لحن حرف زدن سالار در مورد زنها خوشم نمیومد ، جز يك نگاه جنسی به زن ها هیچ ارزش دیگه ای برامون قائل نبود از حرفهاش حرصم گرفته بود و نمیدونستم چطوری حرصمو خالی کنم به خونه ی بابام رسیده بودیم و موقعیت رو برای خالی کردن حرصم خوب دونستم نفس پر صدایی که بیشتر شبیه به آه باشه کشیدم و گفتم : آقا سالار حواست به چشمات باشه ، زمین گرده توام یه زن خوش بر و رو داری متوجه منظورم که میشی ؟ سالار بعد از شنیدن این حرفم ، رنگ از صورتش پرید و تا خواست حرف بزنه که سریع وارد خونه ی بابام شدم و آرش رو دست فرحناز دادم مامان به محض دیدنم با روی خوش جلو اومد و گفت : سلام دختر ، راه گم کردین ، خوش اومدین ، و بعد به سمت آرش که توی بغل فرحناز بود رفت و بوسه ای روی پیشونیش زد لبه ی پله ی توی حیاط نشستم و آهی کشیدم و گفتم : مامان بیا بشین کارت دارم چته مادر چرا آه میکشی ؟ خسته شدم بخدا دستمو روی پاهام کشیدم و ادامه دادم مامان ، سالار داره بهم خیانت میکنه مامان لب پایینشو به دندون گرفت و نگاهش بین من و فرحناز چرخید و گفت : این حرفو نزن ، نه سالار همچین پسری نیست بخدا مادر من با چشمای خودم دیدم ، اسم زنه لیلاست ، سالار يك جوری باش حرف میزد و قربون صدقه قد و بالاش میرفت که کاش بودی و میدیدی ‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff