7.84M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
‌ ‌ شوهرم معلم روستا های کوچک بود که دخترای کم سن و سال رو فریب میداد و... مامان نچ نچی زیر لب کرد و سری به نشونه ی افسوس تکون داد و گفت : حرفش چیه ؟ چی میگه ؟ جواب دادم: اصلا خبر نداره که من دیدم ، من هیچ به روی خودم نیوردم ، اخه چی بهش میگفتم ؟ قبل از اینکه مامان حرفی بزنه خودم ادامه دادم و گفتم : - آخه اینم زندگیه برای من ساخته ؟ بگو سالار تو که برای زنتم نمیتونی یه خونه بگیری چه هوسی داری که سراغ زنهای دیگه ام میری ، چند ساله دست منه بدبختو گرفته برده تو یه آلونک تازه بهم خیانتم میکنه ، من میخوام طلاق بگیرم ... مامان چنگی به صورتش انداخت و گفت : خاک دو عالم به سرم ، چه طلاقی ؟ بشین سر جات دختر کم اسم مارو تو دهن مردم بنداز ، آقا بدبختت این همه آبرو جمع نکرده که تو یکشبه به بادش بدی چه غلطا صدای داداش سعید رو که شنیدم مثله فنر از جام کنده شدم و سلام کردم ، اما سعید اعتنایی نکرد و در حالی که کفشاشو پشت پا مینداخت گفت : تو این خونه هیچ کس حرفی از طلاق نمیزنه فریبا کمی خودمو مظلوم کردم و گفتم : داداش تو میدونی چه مصيبتيه توى يك اتاق نه متری زندگی کردن ؟ بخدا جونم به لبم رسیده کم آوردم دیگه خيلي دل خوشی از خونه و زندگیم دارم که آقا بلند شده بهمم خیانت کرده ؟ ‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff