آرایشگر معروف شهر بودم عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه....
شهين خودشو انداخت روی صندلی جلوی من و گفت :
_ ببينم چكار بلدی فريبا خانم ..
_ با طعنه گقتم : من آرايش خليجی و شنيون بلدم الان انجام بدم برای تو ؟
برگشت سمتم و اول نگاهی به من و به شکوه انداخت بعد دوباره سرشو گذاشت روی صندلی و از توی آيينه نگاهم كرد و گفت :
_ اصلاحم كن ..
اگر خودم تنها بودم حتما حتما صورتش رو زخم ميكردم اما چون شكوه هم اونجا بود نميخواستم وجهه خودم رو خراب كنم و زير سوال ببرم برای همين در سكوت مثل بقیه مشتری ها اصلاحش كردم ، وقتی از روی صندليش بلند شد
خودشو توی آيينه برانداز كرد و گفت :
_ نه خوب بود انگار دستت سبكه و بدون اينكه به من يا شكوه محلی بده سمت چارقدش رفت و فقط جلوی در گفت : ديگه زشته بخوای از من مُزد اصلاح بگيری ..
سكوت كردم و شهين از آرايشگاه زد بيرون
خدا ميدونه كه چقدر از اين كار شهين بدم اومده بود اما نميتونستم چيزی بهش بگم وقتی كه رفت..
شكوه شرمنده نگاهم كرد و گفت :
_فريبا جون تو كه اخلاق آجيمو بهتر از من و هر كس ديگه ميشناسی اينم اينجوريه ديگه ولی من حسابش ميكنم ..
برای اينكه خودمو خوب نشون بدم با خنده و شوخی گفتم : برو بابا شهينم ميخواست پول بده من نميگرفتم اون جاريمه بابا درسته با هم نميسازيم اما درستش هم نيست من ازش پول بگيرم ..
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff