846.1K حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
آرایشگر معروف شهر بودم عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه.... شهين خودشو انداخت روی‌ صندلی جلوی من و گفت : _ ببينم چكار بلدی فريبا خانم .. _ با طعنه گقتم : من آرايش خليجی و شنيون بلدم الان انجام بدم برای تو ؟ برگشت سمتم و اول نگاهی به من و به شکوه انداخت بعد دوباره سرشو گذاشت روی صندلی و از توی آيينه نگاهم كرد و گفت : _ اصلاحم كن .. اگر خودم تنها بودم حتما حتما صورتش رو زخم ميكردم اما چون شكوه هم اونجا بود نميخواستم وجهه خودم رو خراب كنم و زير سوال ببرم برای همين در سكوت مثل بقیه مشتری ها اصلاحش كردم ، وقتی از روی صندليش بلند شد خودشو توی آيينه برانداز كرد و گفت : _ نه خوب بود انگار دستت سبكه و بدون اينكه به من يا شكوه محلی بده سمت چارقدش رفت و فقط جلوی در گفت : ديگه زشته بخوای از من مُزد اصلاح بگيری .. سكوت كردم و شهين از آرايشگاه زد بيرون خدا ميدونه كه چقدر از اين كار شهين بدم اومده بود اما نميتونستم چيزی بهش بگم وقتی كه رفت.. شكوه شرمنده نگاهم كرد و گفت : _فريبا جون تو كه اخلاق آجيمو بهتر از من و هر كس ديگه ميشناسی اينم اينجوريه ديگه ولی من حسابش ميكنم .. برای اينكه خودمو خوب نشون بدم با خنده و شوخی گفتم : برو بابا شهينم ميخواست پول بده من نميگرفتم اون جاريمه بابا درسته با هم نميسازيم اما درستش هم نيست من ازش پول بگيرم .. ‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff